افغانستان را چگونه باید دید؟

فقدان یک دولت مرکزی با الگوی دولت-ملت که درون افغانستان و در ارتباط با اقوام مختلف بتواند اعمال حاکمیت کند و از ابزار اقتدار مشروع استفاده کند، به‌همراه تکثر اقوام که در مناطق مرزی این کشور برای همسایگان هم مشکلاتی را ایجاد کرده است، باعث شده کشورهایی که در افغانستان منافع کوتاه‌مدت یا بلندمدت دارند درکنار همسایگان این کشور از خلأ قدرت مرکزی استفاده کرده و در امور داخلی افغانستان و مشکلات قومی آن ورود کنند.

منابع مرتبط
عکس نوشت ها
چندرسانه ای
دریافت پست

پاسخ شبهه فقدان یک دولت مرکزی با الگوی دولت-ملت که درون افغانستان و در ارتباط با اقوام مختلف بتواند اعمال حاکمیت کند و از ابزار اقتدار مشروع استفاده کند، به‌همراه تکثر اقوام که در مناطق مرزی این کشور برای همسایگان هم مشکلاتی را ایجاد کرده است، باعث شده کشورهایی که در افغانستان منافع کوتاه‌مدت یا بلندمدت دارند درکنار همسایگان این کشور از خلأ قدرت مرکزی استفاده کرده و در امور داخلی افغانستان و مشکلات قومی آن ورود کنند.

سیدمحمدعلی رئیس‌السادات، روزنامه‌نگار: صحبت و تحلیل پیرامون افغانستان و مسائل آن بدون شناخت اولیه نسبت‌به وضعیت مردمان و تاریخ این کشور اقدامی نادرست است. تاریخ افغانستان به‌جز دو سده اخیر، همواره با تاریخ ایران هم‌پوشانی داشته و در 200سال گذشته نیز از همان الگوی سنتی پیروی کرده است. شیوه حکومت‌داری در ایران از دوران باستان و سلسله هخامنشیان تا دوران پهلوی علی‌رغم تغییرات گسترده تاریخی، اجتماعی و جمعیتی که در دوره‌های مختلف شکل گرفته، تقریبا به شیوه یکسانی صورت می‌گرفته است؛ قومی به رهبری یک جنگجوی کاریزماتیک علیه حکومت مرکزی قیام می‌کردند و با شکست دادن حکام و رقیبان خود، قدرت را به دست می‌گرفتند. سایر اقوام و گروه‌های جمعیتی نیز به‌طور طبیعی خود را در قید حکومت جدید و تبعیت از آن می‌دیدند و به تعامل با وضعیت جدید می‌پرداختند. سیر تاریخ هم نتوانست شیوه حکومت‌داری ایرانیان را برهم بزند. حمله اسکندر، ظهور اسلام و حمله اعراب، تغییر دین گسترده در میان ایرانیان و گرویدن‌شان به اسلام، خلافت اسلامی، شکل‌گیری مجدد حکومت‌های ایرانی‌تبار، حمله مغول و رسمی شدن مذهب تشیع همگی مواردی هستند که درطول تاریخ تاثیرات بسیار عمیقی برجا گذاشتند و حتی ترکیب جمعیتی و قومی ایران و جهان آن روز خود را برهم زدند، اما نه‌تنها شیوه حکومت‌داری ایرانیان را تغییر ندادند، بلکه به مرور زمان هریک به نوبه خود بخشی از تجارب حکومت‌داری ایرانیان را به عاریه گرفتند.

تعدد اقوام ایرانی و گستره این اقوام که از مرزهای غربی چین امروزی تا بین‌النهرین و قفقاز حضور داشتند و همچنین اقوام و مللی که به‌واسطه جنگ‌ها و فتوحات به قلمرو ایران اضافه می‌شدند، مثل سرزمین مصر، یمن و ترکیه امروزی، حکومت را برای حکام با چالشی بزرگ همراه می‌کرد. مرزهای وسیع، جامعه موزاییکی و الگوی تغییر حکومت‌ها همیشه این تهدید را به‌همراه داشت که قیام یک قوم به سقوط کل کشور منجر شود. بنابر این سیاست پادشاهان ایرانی این بود که با حکام محلی و قومی وارد تعامل شوند. بدین صورت که ضمن وابسته‌سازی آنها به حکومت مرکزی، در حاکمیت امرای محلی بر منطقه‌شان دخالت نمی‌کردند. درواقع یک شناسایی متقابل بین حکومت مرکزی و حکام محلی شکل می‌گرفت. به‌عنوان مثال این به‌رسمیت شناختن دوطرفه باعث می‌شد تا این دو در خراج و مالیات مردم منطقه با هم شریک شوند. این پیوند بنابر میزان قدرت و توانایی حکومت مرکزی و شاه و همچنین حکومت منطقه‌ای و والی یا امیر اعتبار داشت.

مدل حکومت‌داری در ایران همواره بدین شکل بوده است. هیچ‌کدام از سلسله‌های تاریخی از این قاعده مستثنی نبوده‌اند و جز در مواردی که به‌خاطر حمله خارجی مثل هجوم مغول و حمله اعراب و اسکندر منقرض شدند، مابقی سلسله‌ها به‌دلیل برهم خوردن توازن در این شناسایی متقابل فروپاشیدند. افغانستان نیز با همین الگو از ایران جدا شد و پس از جدایی از همین الگو پیروی کرد. در دوران جدایی افغانستان از ایران رابطه شناسایی متقابل بین ایران قاجاری و حکام محلی افغانستان برهم خورده بود، زیرا پیوند شناسایی متقابل افغانستان توسط بریتانیا (همسایه شرقی افغانستان از سمت هند) مستحکم‌تر از پیوند آنها با قاجار بود.

این شیوه حکومت‌داری تا زمانی ادامه داشت که الگوی دولت-ملت اروپایی بعد از جنگ‌های جهانی و تحت تاثیر موج استقلال مستعمرات به آسیا رسید. استقلال هندوستان از بریتانیا و سپس استقلال پاکستان از هند، تحکیم پایه‌های نظام شوروی در آسیای مرکزی، برهم خوردن نظم سنتی حکومت‌داری در ایران (تخت‌قاپو کردن و شکل‌گیری دولت متمرکز) و افغانستان (شکل‌گیری جمهوری تک‌حزبی و سپس نفوذ کمونیسم و شکل‌گیری دولت کمونیستی) نشانه‌هایی از پایان یافتن این نظم در ایران و افغانستان بود.

هرچند این نظم در ایران برهم خورد، اما گذر زمان نشان داد پایه‌های نظام حکومت‌داری در افغانستان هنوز بر شیوه سنتی استوار است. دولت کودتای «محمد داوودخان» با ترور و سقوط دولت تک‌حزبی خاتمه یافت و سقوط دولت کمونیستی افغانستان همزمان با فروپاشی شوروی آن‌هم به‌وسیله رهبران دینی و مبارزان محلی-قومی نشانگر این امر بود که برخلاف الگوی دولت-ملت که به تمرکز قدرت در دولت مرکزی نیازمند است، افغانستان نیازمند بازگشت به الگوهای سنتی یا دستیابی به الگویی جدید برمبنای ارزش‌های نظام سنتی حکومت‌داری است.

تکثر اقوام در افغانستان نیز به عصر استعمار بریتانیا و دوران «بازی بزرگ» در آسیای مرکزی بازمی‌گردد. روسیه تزاری به گسترش قلمرو خود در مناطق شرقی روی آورده بود و به همسایگی بریتانیا در هند، مرزهای چین و اقوام ترک‌تبار آسیای مرکزی نزدیک می‌شد. ازسوی دیگر ایران پس از دوره افشاریه و ابتدای قاجار، تسلط خود را بر مناطق شرقی و مناطق شرقی ایرانی‌نشین از دست داده بود. ایران در عصر بازی بزرگ درحالی در غرب و شمال غرب با خطر روس‌ها و عثمانی مواجه بود که در مناطق شرقی تنها حمله‌ گاه‌وبیگاه اقوام ازبک و ترکمن به خانات ایرانی مساله‌ساز بود و قدرت منطقه‌ای یا دشمن بزرگی در مناطق شرقی ایران را تهدید نمی‌کرد. عدم وجود دولت قدرتمند در زمان شاهان قاجاری، نبود تسلط بر مناطق شرقی و بی‌توجهی به امنیت این مناطق، روسیه و بریتانیا را به فکر حضور در آسیای مرکزی انداخت. رویکرد روسیه در این دوره افزایش قلمرو در شرق و دور شدن از جنگ با همسایگان غربی بود که با تسلط آنها بر اقوام ایرانی و ترک‌تبار و گسترش قلمرو تا منطقه آلاسکا همراه شد. در این دوره هدف بریتانیا نیز حفاظت از منافع خود در هندوستان بود. نتیجه این شرایط دو پیمان‌نامه مهم بود. پیمان پاریس بین ایران و بریتانیا که طی آن طرف ایرانی از بخش‌های تحت تسلط خود در افغانستان صرف‌نظر کرد و پیمان آخال که بین ایران و روسیه منعقد شد و به‌واسطه آن ایران متعهد شد تسلط خود به بخش‌هایی از آسیای مرکزی را که محدوده آن مطابق با ازبکستان، ترکمنستان و اندکی از تاجیکستان امروزی می‌شود به روسیه تزاری واگذار کند. بنابراین منطقه جدیدی مابین ایران، روسیه تزاری و هندوستان بریتانیایی شکل گرفت که در مرزهای هیچ‌یک از سه کشور نمی‌گنجید. از یک‌سو بریتانیا نیاز به سد دفاعی مستحکمی برای جلوگیری از نفوذ روسیه و فرانسه به هندوستان داشت و ازسوی دیگر روس‌ها نیز تمایلی به مقابله با بریتانیا در مرزهای شرقی خود نداشتند، زیرا تمرکز اصلی قوای نظامی آنها در غرب بود و فاصله زیاد با مناطق شرقی، لشکرکشی بزرگ برای جنگی گسترده یا جنگ در دو جبهه شرقی و غربی با عثمانی و ایران و بریتانیا را غیرممکن می‌ساخت، درحالی‌که نیروهای نظامی و ارتش بریتانیا از قبل در هندوستان مستقر شده بودند. بنابراین به‌جای تقسیم منطقه افغانستان بین دو قدرت آن روزهای جهان، توافق نانوشته‌ای وجود داشت که کشور افغانستان تاسیس شود. تسلط بریتانیا بر مناطقی از پاکستان کنونی و پیشروی روسیه در آسیای مرکزی اقوام و خانات ایرانی را در این محدوده جغرافیایی چندپاره کرد، به‌طوری‌که ترکمن‌ها بین ایران و روسیه تزاری و افغانستان کنونی، تاجیک‌ها و ازبک‌ها بین روسیه تزاری و افغانستان و همچنین پشتون‌ها بین هندوستان بریتانیایی و افغانستان تقسیم شدند. هدف اولیه از این تقسیم این بود که با چندتکه کردن این اقوام و تسلط چندگانه، هم بازگشت این اقوام به ایران غیرممکن می‌شد و هم امکان اتحاد آنها علیه یکدیگر یا دولت‌های بریتانیا و روسیه از بین می‌رفت. همچنین از سیطره یکی از اقوام به سایر آنها جلوگیری می‌شد.
مساله مهم افغانستان، تکثر قومی به موازات تکثر مذهبی است. پشتون‌ها، تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها هرکدام درصد قابل‌توجهی از جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهند و هیچ‌کدام اکثریت مطلق در افغانستان ندارند. درکنار آن بلوچ‌ها، ترکمن‌ها و سایر اقوام مثل نورستانی‌ها نیز زیست می‌کنند. حضور این اقوام در مناطق مرزی، همجواری با اقوام متناظر در کشورهای همسایه و ارتباط این اقوام با کشورهای خارجی هم‌مرز، بر مشکلات افغانستان دامن می‌زند. تاثیرگذاری و تاثیرپذیری این اقوام در دوسوی مرز برای افغانستان و همسایگانش مشکلات عدیده‌ای به‌همراه داشته است. مشکل دیگر اختلافات مذهبی بین اقوام و درون اقوام است. مثلا هزاره‌ها که حدود 10درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهند، غالبا شیعه هستند و قومی شیعه محسوب می‌شوند و پشتون‌ها با بیش از 40 درصد پراکندگی قومی در افغانستان غالبا از اهل تسنند و با یکدیگر اختلافاتی دارند. حال آنکه نزدیک به یک‌سوم جمعیت افغانستان را شیعیان تشکیل می‌دهند و در بین پشتون‌ها نیز گروه‌هایی از شیعیان زندگی می‌کنند. بروز اسلام‌گرایی سلفی و افراطی در افغانستان نزاع‌های مذهبی را نیز به اختلافات قومی اضافه کرده است. درواقع تعبیری که از جامعه موزاییکی وجود دارد، در حوزه افغانستان به توان دو رسیده است. ضمن وجود اختلافات قومی-نژادی بین اقوام، اختلافات مذهبی هم درون یک قوم و هم بین اقوام مختلف وجود دارد که با ظهور طالبان طی سه‌دهه اخیر به نزاع‌های قومی خونباری منجر شده است. به این دو مشکل اساسی باید تعدد رهبران سیاسی-مذهبی در اقوام را هم اضافه کرد. به‌عنوان مثال بین شیعیان هزاره نیز چنددستگی و اختلاف وجود دارد.

فقدان یک دولت مرکزی با الگوی دولت-ملت که درون افغانستان و در ارتباط با اقوام مختلف بتواند اعمال حاکمیت کند و از ابزار اقتدار مشروع استفاده کند، به‌همراه تکثر اقوام که در مناطق مرزی این کشور برای همسایگان هم مشکلاتی را ایجاد کرده است، باعث شده کشورهایی که در افغانستان منافع کوتاه‌مدت یا بلندمدت دارند درکنار همسایگان این کشور از خلأ قدرت مرکزی استفاده کرده و در امور داخلی افغانستان و مشکلات قومی آن ورود کنند. یکی از این کشورها پاکستان است که به‌خاطر مرزکشی هند با افغانستان که در زمان سلطه بریتانیا بر هند صورت گرفته بود، قوم پشتون را با افغانستان تقسیم کرده است. این اتفاق درحالی رخ داده است که ازنظر جمعیتی پشتون‌های پاکستان دوبرابرونیم بیشتر از پشتون‌های افغانستان هستند و اساسا واژه افغانستان در قدیم به محل زندگی اقوام پشتون اشاره داشته است. طالبان نیز ریشه در مدارس مذهبی پشتون‌ها دارد. در دوران استعمار بریتانیا در هندوستان مراکز متعددی جهت مقابله با استعمار اقدام کردند که یکی از مهم‌ترین آنها دیوبندیه بود. دیوبندیه شامل مدارس مذهبی پشتون‌ها می‌شد که علاوه‌بر استعمار بریتانیا و نظام آموزشی جدید برمبنای غربی(مدرسه)، از هندوها نیز برائت می‌جستند. نتیجه تداوم این مبارزات، شکل‌گیری کشور پاکستان بود. نامگذاری این کشور هم برخلاف شیوه رایج نامگذاری کشورها که به نام اقوام یا مناطق جغرافیایی است، ریشه در تفکر مذهبی دیوبندی‌ها داشت. آنها پاک بودن را به نشانه مسلمان بودن درمقابل هندوها به‌عنوان مبنای هویتی خود و کشور جدیدشان برگزیده بودند، اما پس از استقلال از هند نیز ریشه‌هایی از استعمار و نفوذ انگلستان در پاکستان مشاهده می‌شد. ازجمله اینکه زبان اداری آنها زبان اردو با رسم‌الخط فارسی(که هم‌اکنون هم زبان مردم پاکستان است) نبود و تحت نفوذ انگلستان، زبان انگلیسی به‌عنوان زبان مکاتبات رسمی در پاکستان جاری شد و هنوز هم این امر پابرجا است. چنین مساله‌ای باعث می‌شد نظام فرهنگی و سیاسی پاکستان مبنایی انگلیسی داشته باشد و نتیجتا نظام آموزشی نیز بر همان مبنا باشد.

این اتفاق به‌همراه عدم اجرایی‌سازی قوانین دینی متناسب با خواسته دیوبندی‌ها در پاکستان باعث شد طلاب(طالبان) این مدارس مجددا مبارزات خود را برای ایجاد حکومتی با مبانی سلفی‌گرایانه اسلام حنفی تحت تفسیر و برداشت دیوبندی از سر بگیرند. تجربه ناموفق شکل‌گیری پاکستان ازنظر دیوبندی‌ها، به رادیکال‌تر شدن مبارزه منجر شد. پاکستان نیز از حضور پشتون‌ها در افغانستان و عدم حضور دولت مرکزی قدرتمند در این کشور در نیمه دوم قرن بیستم استفاده و طالبان را به‌سمت افغانستان هدایت کرد. به این ترتیب در وهله نخست خطر اسلام‌گرایی افراطی پاکستان را کمتر تهدید می‌کرد و در گام بعد نیز از اتحاد پشتون‌های پاکستان که حدود یک‌پنجم جمعیت کشور را شکل می‌دادند، علیه حکومت مرکزی جلوگیری می‌کرد. در همان برهه زمانی مبارزه گروه‌های افغانستانی با نظام کمونیستی در این کشور میدان فعالیت را برای طالبان به‌عنوان یک گروه منسجم با هدف واحد و روش مبارزه مسلحانه بازتر کرد. پیروزی بر دولت کمونیستی و موفقیت در جنگ با نظام شوروی به موازات کمک‌های خارجی به گروه‌های مقاوم باعث شد قوای تازه‌ای به طالبان اضافه شود. با شکل‌گیری دولت مجاهدین که مبنای آن دخیل کردن تمام اقوام در دولت جدید افغانستان بود، طالبان که امکان عدم شکل‌گیری دولتی با خط‌مشی فکری و خواسته‌های طلاب دیوبندی را باتوجه به تجربه استقلال پاکستان برای خود خطری بزرگ می‌دید، مناطق تحت تسلط خود در قسمت‌های پشتون‌نشین را به دولت مرکزی تسلیم نکرد و مبارزه‌ای مسلحانه را با دولت مجاهدین و سایر اقوام افغانستانی شروع کرد.

قدرت‌گیری طالبان ماحصل وجود اقوام موزاییکی در یک جامعه موزاییکی است. تحمیل تاریخی مرزهای جغرافیایی ازجانب روسیه تزاری و استعمار بریتانیایی بر اقوامی که روزگاری در «ایران بزرگ» همزیستی داشته‌اند، تحمیل نظام سیاسی حکومت‌داری انگلیسی بر مناطقی که شیوه حکومت‌داری سنتی خود را کماکان می‌طلبند، ممانعت بریتانیا از ترویج اسلام در مناطق مسلمان‌نشین هند کبیر، سیاست انگلستان مبنی‌بر ایجاد اختلاف بین اقوام منطقه جهت جلوگیری از سلطه یکی بر دیگران و تهدید مستعمره هند، همچنین سیاست پاکستان درقبال کنترل طالبان که یکی از مهم‌ترین اهداف آن جلوگیری از شورش پشتون‌ها علیه دولت پاکستان است، از مهم‌ترین دلایل نابسامانی افغانستان و جولان طالبان در این کشور است. هرچند طالبان تفسیری مضیق از اسلام حنفی دارند که حتی بخش قابل‌توجهی از پشتون‌ها و حنفی‌های افغانستان نیز با آنها همراه نیستند، ولی اختلافات قومی ریشه‌دار بین افغانستانی‌ها و مشکلات درون قومیتی هریک از آنها امکان مقابله با طالبان را از اقوام افغانستانی سلب کرده است.

کشورهای خارجی مثل دودهه پیش اراده حضور در افغانستان برای مقابله با طالبان را ندارند. ایالات‌متحده، روسیه و... درگیر مسائل داخلی خود هستند و بعد از تجربه عدم موفقیت در افغانستان، امکان هزینه‌کرد مجدد برای آن را ندارند. ناتو از شرایط اولیه‌ای که علت وجودی خود را در آن می‌دید، فاصله گرفته و دیگر تهدید نظامی شوروی و کمونیسم را روبه‌روی خود نمی‌بیند، بنابراین دلیلی ندارد که هزینه نظامی برای افغانستان انجام دهد. مضافا اینکه برخلاف دو دهه گذشته دیگر طالبان کشورهای خارجی را تهدید نمی‌کند. پاکستان نیز شرایط را به سود خود می‌بیند و پیش‌بینی می‌شود اگر مداخله‌ای هم انجام دهد، به نفع طالبان و استقرار امارت اسلامی است. تنها کشورهایی که روی کاغذ امکان ورودشان به مساله افغانستان و طالبان وجود دارد، چین و هند هستند. الگوی اسلام‌گرایی افراطی فی‌نفسه برای چین خطرزا است. اویغورهای سین‌کیانگ که حنفی‌های چینی در همسایگی با آسیای مرکزی و افغانستان هستند، داعیه استقلال‌طلبی دارند و از رویکردهای اصلی آنها نیز اسلام‌گرایی افراطی است. مضافا اینکه مسیر ایران دروازه ورود کم‌هزینه‌تر چین به غرب آسیا، آفریقا و اروپا است و نبود امنیت یا حضور دولتی غیرهمسو در افغانستان، دسترسی چین به ایران را غیرممکن می‌کند. ازنظر نظامی نیز چین یکی از مجهزترین ارتش‌های جهان را دراختیار دارد، اما سیاست پکن عدم درگیری نظامی در حوزه بین‌الملل است و همین امر امکان حضور این کشور در افغانستان را به صفر می‌رساند. هند کشور دیگری است که در صورت‌مساله ترانزیتی-اقتصادی با چین هم‌مسیر است، اما به موازات آن هم با اسلام‌گرایی افراطی به‌جا مانده در هندوستان درگیر است، هم با مسلمانان هند مشکلاتی دارد و هم بر سر منطقه کشمیر و منافع منطقه‌ای و بین‌المللی با پاکستان همواره درگیر بوده است. همچنین حضور هندوستان در افغانستان ممکن است اقتصاد روبه‌رشد هند را تحت‌الشعاع قرار دهد و در فضای سکوت نظام بین‌الملل حتی واکنش‌های منفی را نیز برانگیزد. بنابراین احتمال حضور هندوستان هم در افغانستان نزدیک به صفر است تا تنها کشوری که امکان و اراده مداخله را دارد، پاکستان باشد.

حال باید منتظر ماند و دید آیا حضور و مداخله پاکستان به‌عنوان یک عامل خارجی می‌تواند به شکل‌گیری اتحاد میان اقوام و مذاهب مختلف افغانستان علیه طالبان منجر شود یا این حضور به تثبیت طالبان منجر خواهد شد؟

سایر کسانی که به این مساله پاسخ داده اند